سلام

اومدم دوباره...خاطراتم با طعم و بوی قهوه فرانسوی بهمراه داغی نونای فرانسوی و طعم شیرین پنکیک!

خب...نبودم خیلی کامنت زدیندستتون درد نکنه...ولی واقعا بعضی کامنت ها خنده دارهها!هنوز بعضیا به اون پستم که راجع به ساسی مانکن بود گیر می دن!می دونید برای چند وقت پیش بود!؟؟؟

خب حالا برم سراغ خاطرات این ماه...

آخرای تیر بود که رفتیم فرانسه!واااااااااااااااای!نبودین ببینید اون خیابون شانزه لیزه با مغازه های باحالش!!

برج ایفل با اون بلندیو عظمتش...

کلیسای نتردام با معماری زیباش!

دیزنی لندو که دیگه نگوو!دنیای کودکی!

دنیای تاریخ....موزه لوور!

کشتی سواری روی رودخونه ی سن!

خلاصه بهترین جای دنیاس!!!!!!!!!!!!!

ولی ما یه شانسی که داشتیم این بود که روز اول تور که بردنمون ایفلو اینا روز ملی فرانسه بود و برنامه و جشن داشتن!

کلن ملت شادی بودن...راستی گداهاشونم با کلاس بودن!

مثل گداهای ما نبودن که همش دستشون به گریبانته!مثا یه سازی داشتن بعد با یه ضبط میومدن تو مترو یا جاهای دیگه آهنگ می زدن...ضبطه هم یه آهنک زمینه می زد!!

فقط باید میبودینو می دیدین که حس آدم وقتی که یکی داره توی مترو با آکاردون آهنگ های اصیل فرانسوی می زنه و تو هم داری برج ایفلو از مترو که از فضای باز رد میشه می بینی چیه!!

من اونجا ۳ تا مجله از اینایی که درباره ی آدم های مشهور می نویسه خریدم!

خب ...فعلا از بحثش بیایم بیرون

این چند هفته هم یه هفتش مامانه بیچاره ی من رفت تو این گرما ماموریت دبی!!

منم همش خونه ی عمه اینام پیش دختر عمه ام تلپ بودم!

بعدشم که کلاسای مدرسمون شروع شد!واااااااااااای!بدترین هفته های عمرم بود!

هر روز صبح ساعت ۶ باید پا می شدم...البته به جز چهارشنبه ها!

یه خواب خوش از گلومون پایین نرفت!

خدارو شکر این هفته هم همشون تموم شد

خب دیگه...کاری باری نداری!

آها راستی!دیشب زلزله رو حس کردین!؟؟؟

البته فقط اونایی که شرق تهران بودن حس کردن...چون اصلش تو سمنان اومده بود.

من برای اولین بار بود که زلزله رو حس کردم!

بابای