خاطرات یک روز با امو!!
دیروز برای اولین بار با یکی از دوستام رفتم خرید...این دوستم هم امو هست...اسمش پریساس...
رفتیم کافی نت(شاید برای دومین بارم بود که تو زندگیم داشتم می رفتم کافی نت!
)...منو گذاشت اونجا تا براش ایمیل و وبلاگ درست کنم و خودش رفت تا به قرار با دوست پسرش برسه.![]()
بعد که اومد براش وبلاگ و ایمیل ساخته بودم و خودمم یه گشتی تو اینترتر زدم...
بعد رفتیم شهر کتاب...اونجا برای یکی از دوستام یه کتاب خریدم(چون تولدش بود
)...برای خودم هم کتاب ماه نو رو خریدم
...وقتی از خانومه پرسیدم کتاب ماه نو رو دارید و اون هم گفت آره
داشتم از خوشحالی بال در می آوردم![]()
...برای دوستمم کتاب همخونه رو گرفتم...
بعد برگشتیم تا یه گشتی تو مغازه ها بزنیم...من یه لباس خریدم...![]()
بعد با هم خداحافظی کردیم و اون رفت با یه دوست پسر دیگش!
(خدا زیاد کنه!)
منم برگشتم تا یه آویز موبایل بخرم که دیده بودم...خیلی خوشمل بود...
بعد که داشتم بر می گشتم خونه بابام زنگ زد گفت کجایی؟
گفتم نزدیکم دارم میرسم...سر ساعت 7 اونجام...و سر ساعت 7 هم اونجا بودم...دقیقا 7:00
این بود خاطرات یک روز با امو...
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
اینم وبلاگ دوستم
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
تولدت مبارک کیانا جوووووووووووووون![]()
![]()
امید وارم از کادوت خوشت بیاد....
...تولد تولد تولدت مبارک!!
حالا همه دستا بالا!!![]()
حالا بیا وسط![]()
![]()
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
نظر یادتون نره!!!
اگه کامنت ها به ده تا نرسه پست نمی ذارما!!!![]()
دفتر مجازي